یکی دوشب به عیدغدیر بود. من و سلیمان توی بار وانت کنار اسماعیل روی خرواری از مین و مواد منفجره نشسته بودیم. خاطرات سالهای دفاع مقدس وقتی از زبان و قلم رزمندگان آن رزوها نوشته میشود حس و حال زیبایی به مخاطب منتقل میکند. مانند نمونهای که یکی از تخریبچیهای لشکر سیدالشهدا نوشته است: بچهها دشمن رو تا پشت مرزهاش عقب زده بودند و ما ماموریت داشتیم مقابل خاکریز خودمان میدان مین احداث کنیم. محدوده خط ما، مرز بین پاسگاه زید و شلمچه بود. ماشین وانت رو پر از مین های ضدتانک و ضدخودرو کردیم و عازم خط مقدم شدیم. حدود عصر بود که رسیدیم. پا قدم ما بد بود و آتشباری دشمن شروع شد و هر لحظه امکان اصابت گلول,روزي,اسماعيل,قربانگاه,رفت ...ادامه مطلب